کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 9 روز سن داره

دلیل تازه زندگی

نی نی و مامان

سلام نفس مامان امیدوارم جات راحت و امن باشه . امروز مامانی از رو تخت افتاد پایین  واسه همین خیلی نگرانته . داستان از این قرار بود که تو عالم خواب بودم که ساعت زنگ زد و منم یه چرخش جانانه کردم تا پاشم زنگشو خاموش کنم بی خبر از این که درست لبه ی تختم و چرخیدن همان و افتادن همان . دل مامان از اینکه مجبوره به خاطر شغل بی حاصلش کوچولوی نازشو صبحا بی خواب کنه خووووووووونه . نازگلم دیشب تولد عمو مرتضی بود و خیلی به ما خوش گذشت و کلی خندیدیم . من خیلی سعی کردم خانمانه رفتار کنم اما نشد  کودک درونم زنده است دیگه چی کار میشه کرد . فکر کنم برعکس بقیه تو آینده شما هی واسه من چشم غره بیای که زشته مامانی درست بشین . بابایی خیلی مواظب...
23 مهر 1392

برای خرمای مامان

سلام خرما کوچولوی مامان حتما از مامان دلخوری که خیلی کم به وبلاگ سر می زنه . مامانه و مشغله های خاص خودش . مامانه و نگرانی های بی پایانش. شاید تا حرکاتت رو تجربه نکنم همچنان نگران باشم . شاید تا تو بغلم نباشی نگران باشم . نمی دونم شاید مثل مامان پروین هر روز زندگی اتو و زنگیمو نگران باشم . کوچولوی مامان صبر سخته و کسل کننده . حتی دایی حسین هم حوصله اش سر رفته و مدام می پرسه چرا هنوز دو ماهشه؟ کی بزرگ میشه؟  بهش بگو زود بزرگ شه . و من فقط می خوام سالم باشی . برای بابایی هم فرق نداره تو دختری یا پسر . بیش تر افراد می گن تو گل پسری و من باز آرزومه فقط سالم باشی و این روزا بگذره و من لمس کردنتو بغل کردنتو و حتی صدای گریه ها و...
18 مهر 1392

مادر ...

عاقبت در يك شب از شب هاي دور كودك من پا به دنيا مي نهد آن زمان بر من خداي مهربان نام شور انگيز مادر مي نهد بينمش روزي كه طفلم همچو گل در ميان بسترش خوابيده است بوي او چون عطر پيك ياس ها در مشام جان من پيچيده است پيكرش را مي فشارم در برم گويمش چشمان خود را باز كن همچو عشق پاك من جاويد باش                                      در كنارم زندگي آغاز كن.. ...
10 مهر 1392

حبه ی انگورم

سلام حبه انگورم خوبی عزیز مادر؟ کوچولوی خوشگلم نمی دونی چقدر آرزوی سلامتیت رو دارم . انقدر زیاد که نمی ذاره خوب لذت داشتنت رو بچشم و به روزی که بلغت خواهم کرد فکر کنم. روزی که تو از دنیای فرشته ها و بهشت دل می کنی و میای پیش مامان و بابا یه روز تو اردیبهشت خواهد بود . اون روزه که می تونم انگشتای کوچولوتو ببینم و باور کنم معجزه ای از خدا تو آغوش منه . حتی لالایی که قراره همدم شب هات بشه رو هم حفظ کردم . اجزای صورتت رو تصور می کنم و حرکات دست و پاهای کوچیک و قشنگت رو . بابا هر شب تو رو می بوسه . بابای تو  خوبترین و مهربون ترین مرد دنیاست . خیلی کم می تونه علاقه اشو درست به زیبون بیاره . اما خیلی عالی می تونه ثابتش کنه . جوری ...
4 مهر 1392
1